گفته بودم چطوری می شود صدایتان را بوسید؟! گفته بودی نمی دانم و من که مثل بچه ها اصرار کرده بودم و تو که سیب ِ گلویت را نشانم داده بودی...
گفته بودم چطوری میشود نَفَس هایتان را بوسید؟! خندیده بودی و سینه ات را، جای ریههایت را نشانم داده بودی. بوسیده بودم و گفته بودم نه! خود ِ نفَس هایت را می خواهم! و بیهوا چشم بسته بودم و تمام صورتت را با لبهایم لمس کرده بودم.
گفته بودی دیوانه! دربهدرترین مرد ِ شهر را دیوانهتر از این نکن! و من کمر به دیوانگی ِ تو بسته بودم...